بررسی بازی Bioshock Infinite
وقتی بررسی بازی Bioshock Infinite را تمام کردم – نگران نباشید چیزی را لو نمیدهم – احساس حماقت میکردم. میخواستم افکارم درباره ی داستان و پایان بازی را با کسی در میان بگذارم، ولی نمیدانستم چطور…در واقع اصلا نمیدانستم که چه چیزی را تجربه کرده ام!
تجربه ی من از بازی Bioshock Infinite در طول مدت بررسی اش، بالا و پایین زیادی داشت. از فریادهای هیجانی شروع شد، بعد به لذت بی حد و مرز رسید، بعد کمی برایم گیج کننده بود، بعد ناگهان پر شد از ادراکی عمیق و زیاد، بعد صحناتی قدرتمند و تاثیرگذار و در نهایت یک چرخش شدید در داستان که باعث شد برای درک داستان آن تمام تلاشم را بکنم.
داستان این بازی به بهترین شکل ممکن تمام میشود…حیف که هیچ چیز از آن نفهمیدم.
بعد از بررسی بازی Bioshock Infinite باید اعتراف کنم که این عنوان واقعا عالی است. اگر دو دست و دو چشم و وقت آزاد دارید، باید آن را بازی کنید. یک ماجراجویی بی نقص و پر خشونت در مکانی بی مانند و زیبا. ولی داستان بازی است که واقعا شوک آور است. چنین چیزی در بازی های اول شخص چیز عجیبی نیست، ولی دلیل اینکه ذکرش کردم این است که بخش بزرگی از جذابیت بازی همین قسمت است.
شما در بازی Bioshock Infinite روی یک شهر پرنده با ساکنینی نژادپرست و جادویی هستید، آنهم در سال 1912…و بعد از چند دقیقه تمام اینها به پنجمین یا ششمین عنصر سوال برانگیز بازی تبدیل میشوند. آنها کی هستند؟ چرا دارند درباره ی من حرف میزنند؟ این پرنده ی روباتی عظیم از جانم چه میخواهد؟ AD مخفف چیست؟ او چطور میداند…آن دختر چرا فکر میکند…آنها کی…چرا من میتوانم از دستانم کلاغ شلیک کنم؟! و این شلوار چطور به من کمک میکند که خشاب اسلحه ام را عوض کنم؟!
بازی به شما میگوید که اسمتان Booker DeWitt است، یک کاراگاه خصوصی که ماموریت بازگرداندن دختری به اسم Elizabeth را دارد. ولی من در بازی بیشتر شبیه یک روانی علاقمند به آیتم رفتار کردم، طوری که شهر را بخاطر کمی پول و تکه های داستان زیر و رو کرده بودم. برخلاف دنیای دیوانه خانه ی زیر آبی Bioshock اصلی، دنیای شهر پرنده ی Columbia هنوز هم زیباست، هنوز هم در حال رشد است، و هنوز هم شلوغ است – گرچه پر شده از نژادپرستان جادویی. تمام اینها به این معنی است که این دنیا به روش های جذاب تری میتواند تکه های این معماها را به شما بدهد، و چسباندن این تکه ها بهم واقعا لذت بخش است.
داشتن بازی ای که برایتان چنین جهانی برای کشف کردن بدهد، و برایتان به اندازه ی کافی آزادی بگذارد تا بتوانید این کار را انجام دهید، واقعا جذاب و لذت بخش است. هنوز هم زمان زیادی را در Bioshock Infinite صرف کشتن چیزهای مختلف میکنید، ولی این بازی میداند که کی باید شما را تنها بگذارد. شما شهر Columbia را مثل یک توریست خواهید شناخت، یک شهر رویای غیرممکن و نورانی در مکانی غیرممکن – آرام، خوشحال و شاد.
مغازه ها، محله ها و چهارراه ها، در هوا حرکت میکنند، و برای متصل شدن بهم در صف میمانند. صدای زنگ ها، بازی بچه ها، و مردمان شاد. نمایشگاهی برپا شده و همه بهترین لباسی که در سال 1912 بتوان به تن داشت از خانه بیرون آمده اند. خورشید میتابد، مناظر هوش از سر میبرند، و هرکسی که میبینید به شکلی بی حد و مرز خوشحال است. و وقتی مغازه ی یک خیاط با صدای بلند برخورد آهن سر جای خودش قرار میگیرد، متوجه میشوم که زمانی که پشت پنجره اش نصب کرده، زمان کار او نیست…بلکه زمان رسیدنش به محل مغازه است!
صحنه ای که روایتگر رسیدن شما به شهر است، از معدود صحنات بینقص بازی محسوب میشود. یک کلیسا، که زمینش با آب مقدس شسته شده، و دیوارهایش با صدای سرود های عبادتی میلرزد. نور طلایی صحنه را پوشانده و گرمای هزاران شمع نوری ملایم را به صحنه میدهد. تنها چیزی که باعث میشود فکر کنید در دنیای آخرت نیستید، صدای ضعیف برخورد آهن بهم است…که در نهایت میفهیمد صدای برخورد قطعات شهر بهم و رسید به محل استقرارشان بوده. واقعا عالیست. چنین دید هنرمندانه ای در تمام بازی وجود دارد، مجسمه هایی زیبا و با عظمت، استفاده از نور، استفاده ی عالی از صدای پس زمینه، و موسیقی ای که ضمن همخوانی با داستان، به آرامی حس بازی را هم عوض میکند. طرز استفاده بازی Bioshock Infinite از آهنگ Will the Circle Be Unbroken و سودی که فقط از این آهنگ میبرد – در تمام 4 باری که از آن در بازی استفاده شده – لایق یک جایزه است!
شهر Columbia برای بازی Bioshock Infinite حالتی با محدودیت کمتر را نسبت به Rapture نسخه های قبلی ایجاد کرده، و هر محله در این شهر حس خاص خودش را دارد. این باعث میشود گشت و گذار شما در این شهر بینظیر شود و کشف جزئیات هر محله در نوع خودش هیجان انگیز باشد. حتی در اواخر بازی هم به محله هایی جدید و تازه با احساسی متفاوت خواهید رفت.
به عنوان کسی که بررسی بازی Bioshock Infinite را انجام داده دلم میخواهد بگویم این بازی عالی “کارگردانی” شده، چون تمام عناصر بازی خیلی خوب باهم جور میشوند. ولی کارگردانی واژه ی صحیحی نیست، چون کار دیگری که این بازی انجام میدهد کنترل کردن شماست. در این بازی هیچ انیمیشنی وجود ندارد، هیچوقت نمیتوانید به دوربین سوم شخص بروید و هیچ قسمتی مثل کشتن امواج دشمنان با اسلحه ای که روی پایه نصب شده هم وجود ندارد. معدود دفعاتی که نمیتوانید آزادانه حرکت کنید به این خاطر است که کاراکتر شما از نظر فیزیکی قادر به انجام این کار نیست.
گذاشتن چنین احترامی به بازیکن، حتی وقتی داستان بازی شما بر اساس کاراکترهای آن روایت میشود، چیزی کمیاب و ارزشمند است. Bioshock Infinite بازی است که حس میکنید توسط چند فیلم ساز عصبانی ساخته نشده، از این نظر خیلی شبیه Half Life 2 است. ولی شبیه بازی ای است که حس میکنید توسط افرادی ساخته شده که میدانند چطور فیلم بسازند و با این حال تصمیم گرفته اند چیز دیگری بسازند…شاید چون دنبال چالش جدیدی بوده اند؟
ولی در همان ابتدای بررسی بازی Bioshock Infinite متوجه شدم که نقطه ضعف بازی، در ابتدای آن، و وقتی است که مبارزات شروع میشوند. به نظر میرسد قانون نانوشته ای در مورد اسلحه های بازی وجود دارد که بر اساس آن نمیتوانسته اند از اسلحه های خیلی پیشرفته استفاده کنند. برای همین، اسلحه های بازی Infinite به شکل عبادتگونه ای به چند نوع خاص محدود میشوند: تپانچه ها، شاتگان ها، سه نوع مسلسل، تفنگ های دوربرد، پرتاب کننده ی نارنجک و یک موشک انداز. هیچکدامشان به شما اجازه انتخاب نوع مهمات را نمیدهند، برخلاف چیزی که در Bioshock اصلی شاهدش بودیم، و فقط استفاده از هفت تیر و شاتگان لذت بخش است. و این اسلحه های لذت بخش هم در مبارزات اولیه ی بازی در اختیارتان نیستند.
نوشیدنی هایی در بازی وجود دارد که هرچه بیشتر از آنها مصرف کنید بازی Bioshock Infinite هم بهتر میشود. با نوشیدن این نوشیدنی ها – به نام Vigor – قدرت های جادویی بدست میآورید، و این نوشیدنی ها را هم میتوانید در شیشه هایی زیبا و مرتبط با کاری که میکنند پیدا کنید. خیلی از نمونه های اولیه ی آنها فقط تعدادی از دشمنان را از کار انداخته یا به آنها صدمه میزنند – آنهم با غرق کردن آنها در گله ای از کلاغ ها، به آتش کشیدنشان، یا پرت کردنشان به هوا. ولی بعد جالبتر میشوند.
Charge به شما اجازه میدهد که با سرعت به سمت عده ای از دشمنان دویده و با نیروی انفجاری خودتان را به میان آنها بکوبید. Return to Sender تا وقتی دکمه را نگه دارید تمام صدمه ی وارد شده به شما را جذب میکند و وقتی دکمه را رها کنید آن را به صورت یک پرتابه به سمت دشمنتان میفرستد. Undertow میتواند دشمنان را به موجی از آن به عقب پرت کند – که در شهری که وسط هواست میتواند روز خیلی بدی برای دشمنانتان رقم بزند. یا میتوانید با نگه داشتن دکمه، مثل تارزان خودتان را به تک تیر اندازها برسانید. حتی آب آنها را سر جایشان میخکوب کرده و به شما فرصت شلیک دقیق به سمتشان میدهد.
ترکیب بعضی از اینها واقعا جالب است. مثلا یک قربانی Undertow باید دعا کند که شما بعد از خیس کردنش، کارش را با برق یکسره نکنید. دشمنانی هم که در حال حاضر با منقار کلاغ ها دارند کشته میشوند هم چندان میلی به این ندارند که آنها را به آتش بکشید!
فقط 8 نوشیدنی در بازی Bioshock Infinite وجود دارد، و همه ی آنها مجانی هستند…البته به این شرط که پیدایشان کنید. شما فقط وقتی سبک خودتان را تعیین میکنید که ارتقاهایی برای کاراکترتان بخرید. این ارتقاها گران ولی تاثیرگذار هستند و بعضی از آنها قوانین جدیدی را در بازی تعیین خواهند کرد.
من درباره ی Murder of Crows علاقه ی چندانی نداشتم، تا اینکه قابلیتی را خریدم که هروقت کسی توسط Murder of Crows کشته میشد یک لانه ی کلاغ را در جای او قرار میداد. و وقتی کسی پا روی این لانه میگذاشت، از آن یک دسته کلاغ بیرون آمده و به او حمله میکرد. و اگر کسی در این طوفان کلاغی میمرد، یک لانه ی کلاغ دیگر به جایش میافتاد! در خیلی از مبارزات شاهد یورش امواج زیادی از دشمنان به یک منطقه هستید، و استفاده از این قابلیت یک چرخه ی بال زدن و فریاد و مرگ خلق میکند که متاسفانه خیلی هم لذت بخش است!
میتوانید با آیتم هایتان هم این قابلیت ها را تقویت کنید – مثل آن شلوار که به شما در تعویض خشاب اسلحه کمک میکرد. من همیشه در طول بررسی بازی Bioshock Infinite، 3 کلاه جادویی، 2 پیراهن زاپاس، یک جفت کفش اضافی، و یک شلوار که وقتی از ارتفاع زیاد به زمین میپرم در زیر پایم انفجاری را شکل میدهد را با خودم داشتم.
سیستم مبارزات بازی روانی است، ولی به شما اجازه میدهد یک سری شخصی سازی های سرگرم کننده هم داشته باشید. اگر کسی در تله ی کلاغ های من بیافتد، من میتوانم روی آنها فرود آمده و کلاع ها را به آتش بکشم. اگر سعی کنند به من صدمه بزنند، کلاهم با برق به خدمتشان میرسد. در آن لحظه آنقدر صدمه دیده اند که من، با کمک پیراهنم، میتوانم با یک مشت گردنشان را بشکنم. و این باعث میشود کفش هایم، بخاطر بدست آوردن یک Kill از نزدیک، جانم را پر کنند.
مبارزات بزرگ بازی در محیط های باز رخ میدهند، که بعضی وقت ها شامل چندین محله ی شهر میشود و ریل های آهنین هوایی مانند ماری آنها را بهم وصل کرده اند. این ریل ها شبیه رولرکوسترهای معکوس هستند. شما با یک وسیله ی آهن ربایی به آنها چنگ میزنید و بعد روی آنها با سرعتی سرسام آور حرکت میکنید. این حالت مبارزات را به کل تغییر میدهد، وقتی در دردسر افتاده اید بجای اینکه پشت چیزی پناه بگیرید به بالا پریده و با استفاده از این ریل ها از آنجا فرار میکنید…سرعتتان هم آنقدر زیاد است که کسی نمیتواند هدفتان بگیرد. در همین حال وقتی با دوربینتان زوم بکیند هم میتوانید محلی برای فرود آمدن پیدا کنید، یا روی دشمنی بپرید، یا از یک ریل به ریل دیگر بروید – بهتر از همه – یا میتوانید روی یک قایق پرنده فرود بیایید.
این قایق ها در ابتدای مبارزات وارد محوطه میشوند و از بالا منطقه را بررسی میکنند تا موقعیتی مناسب پیدا کرده، از آن بالا روی سرتان بمب بریزند. اگر کمی سریع باشید میتوانید روی یکی از اینها پریده و تمام افرادش را به پایین پرت کنید، بعد هم وقتی به اندازه ی کافی به یک ریل نزدیک شد از آن بیرون بپرید. در بازی Bioshock Infinite خود زمین مبارزه هم در حال حرکت است.
آخرین عنصر جدید بازی Bioshock Infinite به Elizabeth مربوط است، دختری که بخاطر او اینجا هستید. او میتواند شکاف هایی در فضا ایجاد کند که این شکاف ها به دنیاهای موازی ختم میشوند. در مبارزات، به نظر میرسد این دنیاهای موازی پر از اسلحه های سنگین، بسته های کمک های اولیه، و تیربارهایی که بدون دلیلی با شما همکاری میکنند هستند. او فقط میتواند در نقاطی از پیش تعریف شده از این قابلیت استفاده کند، شما یک عکس شبح وار از چیزهای مختلفی که او میتواند ظاهر کند را میبینید، و با فشردن دکمه ی use به او دستور میدهید تا انتخاب شما را به این دنیا بیاورد.
اگر نمیفهمید منظورم چیست، احتمالا به این دلیل است که من نمیتوانم درست توضیحش بدهم…باید Bioshock Infinite را بازی کنید تا حرفم را بفهمید. این شکاف های فضا در واقع دست تولید کننده ی بازی است که در طول یک مرحله برای شما چند انتخاب گذاشته، و معمولا باعث میشود حس کنید مبارزات بازی کمی ساختگی هستند. در آن واحد فقط یکی از این شکاف ها را میتوانید باز کنید، ولی مشخص است که کدام را انتخاب خواهید کرد…همه تیربار را انتخاب میکنند. و اگر به کمک های اولیه احتیاج دارید هم کافیست یکبار دیگر روی شکاف فضای آن use را بزنید، و بعد دوباره تیربار را برگردانید. این شکاف ها آنقدر روی بازی تاثیر دارند که شاید بتوان آنها را قسمتی از مراحل به حساب آورد.
خود کاراکتر Elizabeth هم شخصتی خوب و مثبت است. و من او را دوست داشتم. اگر انتظار چیزی بیشتر – مثل شخصیت زن قوی و مستقل – را داشتید، متاسفانه این بازی برای شما نیست. وقتی باهم هستید، او بیشتر نقش تاکسی را ایفا میکند، کارهایش به آوردت مهمات وقتی تیرهایتان تمام شده محدود میشود و استفاده از قدرت هایش وقتی به او دستور دهید. و وقتی از هم جدا هستید، داستان مرتبا به شما یادآوری میکند که بدون کمک شما Elizabeth چقدر ضعیف است. البته چنین چیزی در بازی های کامپیوتری طبیعی است، ولی معرفی داستان بازی Bioshock Infinite باعث میشود که انتظاراتتان از آن بالاتر باشد.
در بازی Bioshock Infinite چند تعامل فوق العاده زیبا با او دارید. ولی دفعاتی که او بر اساس خواست و آزادی خودش کاری را انجام میدهد، اهمیت آن عمل بخاطر مشکل منطق داستان، کم به نظر میآید – و برای همین ارتباط شما با او بیش از آن جلو نمیرود.
خب این قسمت بررسی کمی عجیب خواهد بود، چون میخواهم برایتان توضیح دهم که چرا داستان بازی برایم جالب نبود و در عین حال میخواهم چیزی را هم لو ندهم. داستان تعداد بسیار بسیار زیادی انتخاب های سوال برانگیز دارد، ولی آنهایی که بیش از همه به آن صدمه میزنند بخاطر این هستند که وضع بد فعلی شما بخاطر انتخاب هایی اتفاق افتاده که در زمان انجام آنها هیچ اطلاعی از آنها و نتایجشان نداشته اید!
یکبار راه حل شما برای یک مشکل منطقی مانند منفجر کردن یک بمب اتم برای از بین بردن تار عنکبوت است. بعد از آن هر اتفاق بدی که میافتد با خودتان میگویید “پسر منفجر کردن آن بمب اتم چه کار احمقانه، احساسی و بیخودی ای بود”
شما در بازی Bioshock Infinite بمب اتم منفجر نمیکنید، حرف های من یک مثال بود.
بدترین نکته ی داستان پایانش است. آخرین ضربه ی احساسی این داستان، عملی است که به نظر میرسد هیچ هدفی ندارد. انگار میخواهد حدس بزند که این دنیا چظور کار میکند – ولی از آنجا که قوانینی برای این دنیا وضع نشده، هر احساس و برخوردی که وجود داشته باشد کمی بیخودی و موقتی خواهد بود.
این نکته تاثیر پایان بازی را به کل نابود میکند. و من تنها کسی نیستم که چنین حسی نسبت به داستان و به خصوص پایان آن دارم، دو بررسی کننده ی دیگر هم که با آنها در مورد این موضوع صحبت کردم – آنهم صحبت هایی طولانی – و سعی کردم با آنها به منطقی درباره ی این داستان برسم هم در نهایت به نتیجه ای رسیدند که من از ابتدا به آن رسیده بودم…ما نتوانستیم منطق این پایان را پیدا کنیم.
ولی تمام این صحنات، حتی آن صحنات احمقانه، همان حس هنرمندانه ای را دارند که قبلا برایتان گفتم. حتی وقتی در عجب هستید که اصلا چرا دارید این کار را انجام میدهید هم با خود فکر میکنید “ولی خدا میداند که چقدر زیباست”
و با وجود چنین هنری در قسمت بصری بازی Bioshock Infinite، کمی خجالت آور است که نویسندگی داستن بازی نتوانسته آن را کامل کرده و به یک بازی 100% تبدیل کند. انگار این بازی یک خانه ی فوق هنری است که هیچ چیزی سر جای خودش نیست، و در عین حال همه چیز در نوع خودش حس خوبی دارد.
پایان بررسی بازی Bioshock Infinite
میدانم که تمام کردن یک بررسی با چنین جملاتی کمی عجیب است، آنهم برای بازی ای که در خیلی زوایای دیگر واقعا عالیست. ولی این نکته ی منفی هم چیزی از نتیجه ی بررسی ما کم نمیکند: بازی Bioshock Infinite یک بازی عالی است و هیچکس نباید آن را از دست بدهد.
شما می توانید در صورت تمایل از فروشگاه آرسان گیم، سی دی کی بازی Bioshock Infinite را خریداری کنید. یادآور میشود که این بازی در ریجن های مختلف برای پلتفرم استیم در فروشگاه آرسان گیم موجود است.
منبع : آرسان گیم